قدرت استفاده از "قدرت" (آغاز پایان سلطه غرب بر شرق)
همایش استحکام "ساخت درونی قدرت"- دانشگاه عالی دفاع ملی -94
بسمالله الرحمن الرحیم
محضر اساتید و بزرگواران و سروران عزیز سلام عرض میکنم. همانطور که فرمودند به عنوان یک بسیجی ساده از ما دعوت کردند که خدمت شما شرفیاب بشویم. چند نکته به نظرم میرسد که در باب ساختار قدرت ملی و ارتباط آن با قدرت بینالمللی محضر شریف شما تقدیم کنم و نکتهی دوم این که خطرناکترین نفوذ، نفوذ در ذهنیت تصمیمگیران و تصمیمسازان یک انقلاب است. در ذیل این دو محور به پنج نکته و پنج سرفصل اشاره میکنم. نکتهی اول این که قدرت تنها وقتی قدرت است که از آن استفاده شود. ابزار قدرت و امکانات قدرت و قدرت بالقوه را خیلیها در حوزههای فردی و اجتماعی و ملی و بینالمللی دارند ولی اولاً خودشان به اهمیت آن قدرت واقف نیستند و اگر واقف هستند آن را باور ندارند و اگر باور هم داشته باشند بلد نیستند از آن قدرت چگونه استفاده کنند. این آسیب اول است. قدرت وقتی قدرت است که از آن استفاده کنی و از قدرت نمیتواین استفاده کنی مگر آن را باور کنی. بسیاری از انقلابها جدا از حق و باطل و جدا از درست و نادرست بودن به خاطر اینکه قدرت خودشان را نمیشناختند یا باور نکردند یا بلد نبودند چگونه به کار بگیرند با قدرت و با زور خودشان به زمین خوردند و نه با زور دشمن. امروز اتفاقی در سطح جهان افتاده که آخرین نمونهی آن پاریس بود. دیگر مسئلهی اول جهان، مسئلهی اصلی جهان مسئلهی اسلامگرایی است و کیست که انکار یا تردید کند که این بمب انرژی عظیم انسانی و جهانی بعد از انقلاب اسلامی منفجر شد. یعنی تا قبل از انقلاب ما حتی احتمال چنین وقایعی را کسی نمیداد چه برسد که مسئلهی اول جهان بشود. یعنی امروز از مسکو، پاریس، لندن، واشنگتن، پکن، از شرق مالزی تا اقلیتهای مسلمان در اروپا و آمریکا، در کل آفریقا و پنج قارهی عالم مسئلهی اصلی و دغدغهی اصلی اسلام و اسلامگرایی و جنبش اسلامی است و هم از منظر دیگری تهدید اصلی برای آنها این مسئله است. از همین اتفاقی که در پاریس افتاده شروع بکنیم. من اتفاقاً دو، سه هفته پیش در یک سفری و برای یک جلسهای تحت عنوان اسلامهراسی در پاریس بودم. در یک جمع دانشجویی محدودی بود که بحث اسلامهراسی در غرب و در اروپا شد. عرائضی که آنجا کردم، بچههایی که آنجا زندگی میکنند یا اصلاً تبعیت آنجا را دارند میگفتند مسئلهی اصلی این است که اقلیت مسلمان در اروپا و آمریکا هم به تعبیر کارشناسان پررو شدهاند. همین تعبیر پررو را به کار برد. یک زمانی نه فقط در غرب بلکه در شرق و در جهان اسلام به سبک غربی لباس پوشیدن و غذا خوردن و ادا در آوردن افتخار بود ولی این دو، سه هفته پیش که ما به محلاتی از پاریس رفتیم، عین این قضیه را در بروکسل بلژیک، عین این قضیه را در هامبورگ در آلمان و در چندین منطقهی دیگر به چشم خودمان دیدیم که اصلاً بخشهای مهمی از مراکز و پایتختهای کشورهای اروپایی بسیاری از محلات محل پز دادن جوانان مسلمان شده که عمداً دشداشه میپوشند و ریش بلند میگذارند و دختران آنها حجاب میپوشند و اصلاً برای مانور به خیابانها میآیند. محلاتی در همین کشورها و در همین شهرهای پایتخت هست که کلاً اسلامی شده است. یعنی حتی در بعضی از این شهرها مردم اصلی این پایتختها بیشتر به حواشی شهرهای پایتخت میروند و این یعنی آغاز یک پایان، یعنی آغاز پایان غرب و پایان آغاز جهان اسلام. یعنی مراحل پایانی فاز یک جهانی شدن اسلام آغاز میشود و از آن طرف مراحل نخست فروپاشی یک ایدئولوژی است. منظور من از فروپاشی ایدئولوژی غرب فروپاشی کل تمدن غرب نیست. این جزو شعارهای انقلاب هم نبوده است. اما یک گفتمان و یک پارادایم فرو میریزد. آتوریتهی غرب فرو میریزد. این تعبیری بود که بچهها در آنجا به کار بردند. بعضی از آنها فرانسوی بودند و میگفتند جای طلبکار و بدهکار در اروپا عوض میشود. و این که مسئلهی ریش و حجاب وسط اروپا، پررو شدن اقلیتهای مسلمان، این که غرب اجازه داد دو مدل به موازات انقلاب اسلامی رشد کند برای این که بتواند جلوی انقلاب اسلامی را بگیرد که یکی مدل اسلام اروپایی ترکیه بود که دیدیم در انتها از آن داعش بیرون آمد و یکی هم اسلام مستقیماً وهابی آل سعود که این دو مدل به موازات و در رقابت با انقلاب اسلامی در منطقه ساخته شد و تقویت شد که مدل انقلاب اسلامی را بگیرد. یعنی دو اسلام برای مهار قدرت اصلی اسلام مطرح بشود. اینها سعی کردند شاخهی شرقی این موج اسلامگرایی جهان اهل سنت و جهان اسلام را برای ضربه زدن به ایران و انقلاب اسلامی و برای مهار روسیه و چین فعال نگه دارند و اجازه ندهند شاخهی غربی آن در اروپا و آمریکا فعال بشود. ولی میبینید که از کنترل آنها خارج شده است. اتفاقاتی که در پاریس افتاد که میگویند از جنگ جهانی دوم تا حالا بیسابقه است و اتفاقات دیگری که قبلاً افتاد و اتفاقات دیگری که پس از این دوباره خواهد افتاد. اینها بخشهایی از آثار دانسته یا ندانسته، خواسته یا نخواستهی انقلاب اسلامی است. منتها همهی آثار از قبل خواسته و کنترل شده ممکن است نباشد. آنچه که تا حالا مسلم است این است که ما دنیا را تغییر دادهایم. این را بفهمیم. اگر کسی میخواهد ساختار قدرت ملی را در ایران باور کند نباید به خصوص امروز دفاعی و انفعالی سخن بگوید. وقتی معاون رئیس جمهور آمریکا میگوید قرن 21، قرن 4 قدرت در جهان است و میگوید قدرتهایی مثل انگلیس و فرانسه قدرتهای ردهی دو و سه شدهاند و میشوند و قدرتهای تعیینکنندهی جهان در این قرنی که در آغاز آن هستیم روسیه و آمریکا و ایران و چین هستند و صریحاً ایران را در کنار این سه کشور میآورد، ایرانی که نه به لحاظ وسعت و نه جمعیت و نه اقتصاد و نه سلاح با اینها به لحاظ مادی قابل مقایسه نیست ولی یکی از چهار قدرت تعیینکنندهی قرن 21 جهان دانسته میشود. تحلیل میکنند که تنها جنبش دینی که توانست حکومت بسازد و کشورسازی بکند و آغاز مرحلهی تمدنسازی را داشته باشد ایران بوده و بقیه نتوانستند. تمام جنبشها با این که الگوی مستقیم و گاهی غیر مستقیم و توأم با رقابت مذهبی و حتی گاهی حسادت آغاز شد شکست خورد و هیچ کدام نتوانست حکومت تشکیل بدهد. شروع به تمدنسازی بکند. همه یا با کودتا و یا با ترور و هرج و مرج به دوران ماقبل این انقلابها و بلکه خیلی عقبتر برگشتند. یعنی اصلاً نابود شدند. این که اینها تصریح میکنند تنها جایی که توانسته کشور کانونی تمدن اسلامی جدید بشود ایران است و ایران را کنار آن سه کشور که بزرگترین و وسیعترین و پرجمعیتترین و مجهزترین کشورهای جهان هستند قرار میدهند یک عدهای در داخل خود ما، بین ما، در حاکمیت ما، بین نخبگان ما متأسفانه هنوز اهمیت این قدرت را ندانستهاند یا اگر دانستهاند باور نکردهاند و یا اگر باور کردهاند یاد ندارند چگونه از آن استفاد بکنند. امروز ما نمیتوانیم ساختار قدرت ملی را بدون تقویت ساختار قدرت بینالمللی خودمان تقویت کنیم. اگر انقلاب ما نبود هیچ کدام از این اتفاقات در جهان نمیافتاد. این یعنی ما تعیین کنندهی اصلی بودیم و بزرگترین نفوذ این است که در ذهن تصمیمسازان و نخبگان ما نفوذ کنند و ما به یکی از این پنج نتیجهای که اشاره خواهم کرد به دست خودمان برسیم. پس تا اینجا نه فقط پیچ تاریخی برای ما بلکه پیچ کل تاریخ در حال اتفاق افتادن است. فقط پیچ تاریخی نیست بلکه پیچ تاریخ است. تاریخ بشر سر یک پیچ بزرگی است که هدف، جهت، مسیر، سرعت آن در حال تغییر است. در ضمن پوشالی بودن قدرتهای دفاعی و امنیتی غرب را هم توجه داشته باشیم. 11 سپتامبر حتی اگر هیچ توطئهای نبود و واقعاً توانستند چند ده نفر جوان مسلمان غالباً اهل عربستان با ایدئولوژی القاعده و وهابیت کانونهای اصلی قدرت آمریکا را ظرف چند ساعت در هم بکوبند، اگر واقعاً هیچ توطئهای هم نبوده که بعداً کشف بشود دست کم این معنا را دارد که شما چقدر پوشالی هستید. این که ظرف چند ساعت کل پاریس به دست 7، 8 نفر جوان به هم میریزد علائم مهمی است. اینها یک زمانی معتقد بودند و هنوز هم گاهی میگویند که امنیت جهان در دست ماست و میگویند با ما باشید تا امنیت شما را حفظ کنیم. شما نمیتوانید امنیت خودتان را حفظ کنید. قدرت ملی آمریکا، انگلیس، فرانسه هیچ کدام استحکام ندارد. امنیت ملی خودشان را نمیتوانند حفظ بکنند. یک صدم یا یک هزارم این همه طرحهای توطئه و تروری که راجع به ایران اعمال میشود در کشورهای اروپایی و آمریکایی اجرا میشود و به نتیجه میرسد. ما اگر آنقدر ضعیف بودیم تا حالا باید هزار بار از این اتفاقات پاریس در تهران و صدها اتفاق در همین چند سال میافتاد که جزو برنامههای قطعی آنها هم بود. پس ما با در رادیکال گذاشتن و در پرانتز گذاشتن قدرت بینالمللی خود نمیتوانیم به ساختار قدرت ملی بیندیشیم. خطر اصلی نفوذ، نفوذ در ذهن تصمیمگیران کشور به لحاظ سیاسی، نظامی و فرهنگی در مورد این است که ما جهان را تغییر دادیم و میتوانیم همچنان بزرگترین تغییر دهنده باشیم. ضمن این که دنیا میبیند که اسلام تروریست رادیکالی که به ما نسبت میدادند دقیقاً قطبی است که خودشان تقویت کردهاند و پرورش دادهاند و با ما هم میجنگد. قضیهی دنیا اینقدر متمول و سیال شده که الان واقعاً هر هفته با هفتهی قبل اوضاع منطقه و جهان فرق میکند و تحلیلها تغییر میکند. الان ما نمیدانیم باز دو هفتهی دیگر صفبندیهای بینالمللی در منطقه و در جهان و در اروپا و در غرب به چه سویی خواهد رفت. باید اول این را باور کنیم که یکی از چهار قدرت مؤثر در قرن معاصر در جهان ما هستیم. این را مخالفین ما اعتراف میکنند. این را باور کنیم و یک مقطع ضروری در حوزهی تمدنسازی بدانیم. نفوذ اول در ذهن نخبگان و حاکمیت است. ما باید به این نتیجه برسیم که در اهداف خطا کردهایم. این اولین خطر نفوذ است که ساختار قدرت ملی و بینالمللی ما را در هم میکوبد. ما در اهداف اشتباه کردیم. هر چند وقت یک بار کسانی را میگویند. این اولین گزارهی خطرناک و عامل نفوذ است و اولین ساختارشکن قدرت بینالمللی ما به عنوان یکی از چهار قدرت برتر جهان است. چنان که اگر به این نتیجه برسیم که ما در وسایل معصوم بودیم و در ابزار اشتباه نکردیم یک خطا و یک خطر بزرگ است و تهدیدی برای ساختار قدرت ماست. ما حتماً در اهداف اشتباه نکردیم. در ابزار در مواردی اشتباه کردیم. ما در حوزهی اهداف تن به تجدید نظر طلبی و ارتداد و استحاله نباید بدهیم و در حوزهی ابزار و وسایل باید دائم خودمان را بازسازی و تکمیل کنیم. این دو گزاره هدف گرفته شده است و متأسفانه بعضی از تصمیمسازان در تمام این سی و چند سال تحت تأثیر این گزارهها قرار گرفتهاند و الان هم هستند. اصلاً ما فرض را بر این میگذاریم که سوء نیتی در کار نیست. با حسن نیت کسانی به این نتیجه برسند که ما در اهداف اشتباه کردیم. خودشان یک بحثی دارند که من خلاصهی آن را عرض میکنم چون فرصت زیاد نیست. در منطق مادی هدف برای یک فاعل سیاسی هدف مطلق است. یعنی هدف قابل عقلانی شدن نیست. همهی اهداف بر اساس منافع و غریزه تعریف میشوند. سودمحوری است. هدف نامشروط معلوم نیست چه مبلغی از منافع واقعی فاعل بینالمللی و فاعل سیاسی را تأمین میکند و معلوم نیست چه نسبتی با اهداف نهاییتر و کلانتر آن فاعل سیاسی بینالمللی دارد. مرز بین محاسبهگر و قمارباز را برمیدارند. این خط اول نفوذ است که کاری کنند که ما جزو عقلا بشویم و یک دو قطبی بین انقلابیگری و عقلایی بودن ایجاد بشود و این که هدفهای ما به منافع آنها مشروط بشود و بعد به تدریخ فراموش بشود و به مسائل دسته دوم و قابل معامله تبدیل بشود. این منفذ اول و تهدید اول برای ساختار قدرت بینالمللی و ملی ماست. امروز قدرت ملی ما و قدرت بینالمللی ما از هم جدا نمیشوند. خیلی از کشورها هستند که قدرت بینالمللی ندارند. ولی ما که داریم این دو را نمیتوانیم جدا از هم تحلیل کنیم. قدرت ملی ما امروز قدرت در تمام غرب آسیا و بلکه در تمام جهان اسلام و بلکه امروز تا قلب اروپا و پاریس و لندن تداوم دارد. ما باید بفهمیم که چه جایی میتوانیم چه تأثیراتی بگذاریم. غرب به ما محتاج است. بعضیها فکر میکنند ما به غرب محتاج هستیم. امام در وصیتنامهی خود تصریح میکند که غرب به شما محتاج است و شما به غرب محتاج نیستید. راجع به تحریم در وصیتنامه میگوید برای قطع رابطه باید جشن ملی بگیرید. از شما مأیوس شدهاند. میگوید تحریم بد است، خیانت است، جنایت است، اما نترسید. بدون این که تحریم بشوید نمیتوانید مستقل بشوید. تا دست گدایی شما پیش این و آن دراز است. عین جملهی امام را گوش کنید. به نظر من این ساختار قدرت ملی و بینالمللی ماست. میگوید حساب خود را از حساب غرب جدا کنید. این عین جملهی امام است. حساب خود را از حساب غرب جدا کنید. اهداف شما با آنها یکی نیست. ملاکهای شما یکی نیست. اما در حوزهی ابزار و فن و تخصص مشترکاتی دارید. متشابهاتی است که باز اینها را هم آنها یک نوع معنا میکنند و ما یک نوع معنا میکنیم. پس این مسئلهی اول است. قمارباز دقیقاً نمیداند با هر تصمیم چه چیزی میبازد و چه چیزی به دست میآورد و این از مهمترین اشکالات عقلانیت مادی است که میگوید اهداف قابل عقلانی شدن نیستند و فقط ابزار عقلانی میشوند. در منطق انقلاب اسلامی هم اهداف و هم ابزار باید عقلانی باشند. ما در اهداف اشتباه نکردیم. امام افراطی نبود. اما در ابزار و وسایل چه بسا که همین الان هم اشتباهاتی داریم. این یک منفذ است. اینجا دو اشکال کردند که من فقط تیتر آن را عرض میکنم چون توضیح آن فرصت میخواهد. یکی این که آن خط نفوذ اینطور تئوریزه میشود که میپرسند شما چه شرط تضمین پیشینی برای صحت محاسبات ذهنی خود به عنوان یک کنشگر بینالمللی در حوزهی قدرت ملی و قدرت بینالمللی دارید؟ دوم این که یک شرطی برای تأییدپذیری قدرت بینالمللی و ساختار قدرت میگذارند و آن این است که امکان تصدیق عام در مورد محاسبات شما از طرف همه در خصوص تناسب هدف و وسیله باید تأمین بشود. به عبارت دیگر دو شرط دارد. یکی این که قدرت شما در صورتی قابل محاسبهی عقلانی است که تضمین کنید محاسبات ذهنی شما در همه جا درست از آب در میآید. یعنی خطاپذیر نیستید. شرط دوم این که تناسب هدف و وسیله در پروژهی شما توسط غیر شما و حتی مخالفین شما هم تصدیق بشود. هر دوی این شرطها غلط است. اولاً در مورد فعل سیاسی خود آنها صدق نمیکند. ثانیاً به لحاظ منطق رفتار انسانی هر دو غلط است. هم به لحاظ اخلاقی غلط است و هم به لحاظ منطقی غلط است. به لحاظ اخلاقی چرا غلط است؟ چون معنی شرط اول این است که تضمین کنید که در هیچ بخشی از این پروژه شکست نمیخورید و آن وقت است که پروژهی شما عقلانی است. این یک جواب منطقی دارد که شکست نخوردن کدام پروژه از قبل قابل تضمین است؟ کدام پروژهی بشری این طور است؟ هیچ کدام. کدام یک از پروژههای شما به این شکل بوده است؟ این اصلاً امکان ندارد. این به آن معناست که شما تضمین قطعی پیشینی در مورد صحت و بلکه عصمت در کلیهی ابزار و روش محاسبه مطالبه میکنی و این یک مطالبهی شاعرانه و غیر علمی است و در رفتار خودتان هم وجود ندارد. این شرط به لحاظ اخلاقی هم غلط است. اینهایی که میگویند شما مطمئن هستید این کاری که میکنید صد درصد به نتیجه میرسید؟ عرض کردم که این حرف هم به لحاظ منطق رفتار و کنشگر در غرب و شرق عالم غلط است و اصلاً معنی ندارد و این عصمتطلبی است. دلیل دوم این که این اصلاً اخلاقی نیست. اصلاً فرق امام و انقلاب اسلامی با جنبشهای مادی چپ و راست در عالم همین است. معنی این حرف شما این است که تضمین کنید که هیچ جا شکست نمیخورید. فرض کنید ما توانستیم تضمین بکنیم. این چه ربطی به مشروعیت عمل دارد؟ این دقیقاً نکتهای بود که امام جواب آن را داد و گفت ما به شرط تکلیف عمل میکنیم و نه به شرط نتیجه. ما به نتیجه میاندیشیم اما به شرط پیروزی وارد پروژه نمیشویم و با احتمال شکست وارد میشویم. اصلاً اگر شما با احتمال شکست وارد هیچ پروژهای نشوی فداکاری نکردهای. اگر کسی از همهی پیروزیهای مادی مطمئن باشد چه جور فداکاری است؟ مثل این است که شما بگویی ما جهاد میکنیم به شرطی که مجروح و شهید نشویم. این ارزش ندارد. تضمین پیشینی چه ارزشی دارد؟ یک موردی داریم که دقیقاً صبح عاشورا یکی از این شهادتطلبان امام حسین(ع) با اجازهی امام حسین(ع) فرار کرد و دقیقاً اینطور محاسبه کرد. در این بحثها و روضهها هم اسم او را نمیگویند. این خیلی نکتهی جالبی است. ایشان ظهر عاشورا و چند ساعت به شهادت سیدالشهدا(ع) که اغلب شهید شده بودند و یک عده مانده بودند پیش امام حسین(ع) آمد و گفت یک سوالی دارم. سوال همین منطق عمل بود که آیا این کنش معقول است؟ یک سوال شرعی است. گفت آقا ببخشید اگر 72 نفر شهید بشوند با 73 نفر فرق دارد؟ پرسیده اگر من بمانم و امروز شهید بشوم تأثیری در سرنوشت کربلا و اسلام و مسلمین دارد؟ این سوال را از امام حسین(ع) کرده است. فرمودند نه، تأثیری ندارد. گفت پس محضر خاطر شریف هست که من همان وقتی که ملحق میشدم خدمت شما عرض کردم من تا وقتی که امید به پیروزی باشد من در خدمت هستم. تا کسی باشد که بجنگد من هستم. یادتان هست؟ فرمودند بله، یادم هست. گفت الان سوال من این است که آیا الان مصداق همان شرایط نیست؟ شما فرمودید همه شهید میشوید. حالا 72 تن باشند یا 73 تن باشند در سرنوشت اسلام تأثیری دارد؟ گفت حالا درست شد. هم از نظر منطق کنشگر درست شد و هم از نظر مسئلهی شرعی و فقهی درست شد. گفتند بله. گفت اجازه میدهید بروم؟ امام حسین(ع) فرمودند بله، بفرمایید. بعد به او گفتند میتوانی بروی؟ گفت بله، من میروم. ایشان فرار کرد. بین راه به او حمله کرد. دو، سه نفر را کشت و دست یکی را قطع کرد و خلاصه جست و رفت. چند سال بعد هم به یک مرگ زردی مرد. مرگ او واقعاً زرد بود. خودش هم پشیمان شد و شعرهایی گفت. یکی از شعرهای او خطاب به خودش این است که الاغ این چه حرفی بود که لحظهی آخر زدی؟ تو میخواستی بعد از قضایای عاشورا چه غلطی بکنی؟ مثلاً میخواستی دو، سه سال اضافه بمانی که چه کار کنی؟ شعرهایی در ضم خودش دارد. خیلی پشیمان شد. بعضیها احتمال خودکشی هم در مورد او دادهاند. او دقیقاً همین است. ما به اینها جواب میدهیم که با این شرط اولی که میگذارید اتفاقاً شما واقعبین نیستید. کسی که میگوید وارد پروژهای نمیشوم مگر قطعاً پیروزی آن را تضمین کنی نشان میدهد که اتفاقاً تو واقعبین نیستی. اینها به ما میگویند شما آرمانگرا هستید و واقعبین نیستید. اتفاقاً تو واقعبین نیستی. مگر واقعبین میتواند بگوید هر پروژهای از قبل صد درصد به لحاظ مادی پیروز است؟ آرمانگرا مگر میتواند بگوید من به شرطی وارد پروژه میشوم که تضمین کنی شکست نمیخورم. یعنی من مأمور به نتیجه هستم و نه تکلیف. این جواب نکتهی اول آنهاست که اصلاً خطاپذیری فاعل عاقل مسبوق به سنجش توان انسانی در محاسبهی نسبت بین هدف و وسیله است. شرط دوم آنها هم بیشتر کلیشهسازی است. وقتی میگویند باید عموم دیگران بتوانند محاسبات شما را تأیید کنند و به تو نگویند که تو دیوانه و غیر عاقل هستی و این کارها چیست و این تصمیمها چیست؟ یعنی همان حرفهایی که به امام زدند. مگر تمام جریانهای سیاسی داخلی از مذهبی و غیر مذهبی، از آخوند و روشنفکر، از چریک و لیبرال نمیگفتند نگویید شاه باید برود. خب گفت. بعد بر سر قضیهی صدام گفت صدام باید برود. اسرائیل باید از بین برود. ما برای آمریکا منافع در منطقه و بلکه در جهان نمیگذاریم. بعد گفت ما امپراطوری آمریکا و شوروی و صهیونیزم و هر رژیمی که در سطح جهان به اینها وابسته است به زیر میکشیم. اینها رسماً حرفهای امام است. همینهاست که الان میگویند امام افراطی است. اسم امام را نمیآورند و همین حرفها را میزنند و میگویند اینها حرفهای افراطی است. قدرت بینالمللی و ملی ما همین حرفها بود. آن هم در شرایطی که ما مثل جنگ خندق محاصره بودیم و آب و نان نداشتیم. سیم خاردار نمیدادند. درست همان وقتی که رسولالله در بدترین شرایط در جنگ احزاب در خندق به سران ایران و روم و مصر نامه نوشتند و همه را دعوت به اسلام کردند. درست در بدترین شرایط نظامی جهان اسلام بود. در محاصره، دور خودشان خندق میکنند که نابود نشوند. پیامبر(ص) سه روز چیزی نخورده و سنگ به شکم میبنند و در جرقهای که از ضربه خوردن کلنگ به سنگ برمیخیزد، در هر کدام فتح یک جایی را میبیند. میگوید فتح ایران را دیدم، فتح روم را دیدم، فتح مصر را دیدم. روشنفکرهای مسلمان انقلابی که بعضی از آنها جزو اصحاب بودند به هم رو میکنند و میگویند به سرش زده است. پیامبر(ص) گشنه شده و سه روز است که چیزی نخورده و برای همین به سرش زده است. این در تاریخ ثبت شده است. در منابع اهل سنت هم هست. ما نمیدانیم خودمان تا فردا زنده هستیم یا نه، در تحریم و محاصره هستیم و او فتح روم و ایران و مصر را میبیند. آن قدرت بینالمللی و ملی است. آن لحظهای که ما قدرت نظامی نداشتیم. حالا اینقدر موشک و هواپیما داریم. زمان اول جنگ که امام گفت آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند که به لحاظ مادی ما هیچ غلطی نمیتوانستیم بکنیم. به لحاظ مادی اینطور بود. ولی با این قدرت آمریکا نتوانست دیگر هیچ غلطی بکند. حالا که قدرت ما نسبت به زمان امام در همهی ابعاد ده برابر شده یک عدهای معتقد شدهاند که ما نمیتوانیم هیچ غلطی بکنیم و آمریکا هر کاری که بخواهد میتواند بکند. این است که قدرت را از بین میبرد. شما در موضع پیروز خودت را شکست خورده احساس کنی. این بزرگترین منفذ برای خط نفوذ وعقبنشینی است. وضعیت مطلوب عامل سوداگر یک اصطلاحی است که اینها در تعریف عقلانیت در حوزهی اقتصاد، سیاست و نظامیگری به کار میبرند و یک برخورد مکانیکی را معیار قرار میدهند و میگویند محاسبهی فاعل سوداگر که سودمحور است و فقط پیروزی مادی را قبول دارد و به شرط پیروزی مادی وارد یک پروژه میشود، این را تأمینپذیر بکنند و به یک بخشنامهی آمرانه تبدیل کنند و بر اساس آن بگویند ذهنیت عامل در کدام جنبش اجتماعی عقلانی هست یا نیست. از اینجا به بعد نکتهی بعدی مطرح میشود. نکتهی دوم که میگوید نفوذ دشمن در شخصیت تصمیمسازان و تصمیمگیران است. این خطر اول است. یعنی این که تصمیمگیران و رهبران نظامی و سیاسی و اقتصاد و مدیریت یک انقلاب به این نتیجه برسند که ما ضعیف هستیم و از بین رفتهایم و ضعف ما هم به خاطر شعارهای ارزشی ما بوده است. حالا دقت کنید. غربی که همه میگویند پوزیتیویستی عمل میکند و فقط به ساختارهای قدرت و ثروت کار دارد مدام از ارزشهای خود حرف میزند. در همین قضیهی فرانسه رئیس فرانسه در نطق خود گفت ارزشهای فرانسوی و ارزشهای اروپایی به خطر افتاده است. نگفت بمب اتم داریم. گفت ارزشها به خطر افتاده است. آمریکا وقتی میخواهد به یک کشور دیگر حمله کند دو چیز میگوید. یکی امنیت ملی است. نمیگوید قدرت ملی، میگوید امنیت ملی ما در خطر است. آن طرف دنیا امنیت ملی او در خطر است و به این طرف دنیا و افغانستان حمله میکند. تازه قدرت هم نمیگوید، میگوید امنیت ملی است. دوم هم میگوید ارزشهای آمریکایی. آنها به بهانهی امنیت ملی و ارزشها به خودشان این حق را میدهند که در همه جا دخالت کنند. یک عده اینجا میگویند از امنیت ملی و قدرت بینالمللی حرف نزنید. از ارزشها هم هر وقت حرف میزنی معادلهی قدرت غیر علمی میشود. ارزشی که شد ایدئولوژیک است. الان خود آنها قبول دارند و سردار در فرمایشاتی که داشتند فرمودند که خود آنها در دانشکدههای سیاسی و نظامی خود از روانشناسی قدرت، جامعهشناسی قدرت بینالمللی بحث میکنند. بحث دیگر این است که بمب اتم داشتن، جمعیت زیاد داشتن، وسعت کشور، حتی تکنولوژی پیشرفته هیچ کدام تعیین کننده نیست و کشور را قوی نمیکند. الان پاکستان و هند بمب اتم دارند. آیا کسی اینها را ابرقدرت میداند؟ اسرائیل دارد. مگر جرئت دارد که استفاده کند. خود انگلیس و فرانسه جرئت ندارند. الان خود آمریکا نمیتواند مثل 60، 70 سال پیش از بمب اتم استفاده کند. کشورهایی که وسیع و پرجمعیت هستند مثل هند و سودان آیا با آن همه وسعت قوی هستند؟ به لحاظ فنی ژاپن هم همین است. چند سال پیش در دانشگاه توکیو بودم. سالگرد بمباران اتمی بود. هر سال یک چیزی به عنوان یادبود میگذارند. منتها در یادبود فقط سکوت میکنند. میگویند به احترام قربانیان یک دقیقه سکوت میکنیم. ما در دانشگاه توکیو یک بحثی داشتیم که ربطی به این چیزها نداشت. در حوزهی فلسفهی دین و بحث شینتویئزم و بودیزم و اسلام بود. ولی اول جلسه گفتند سالگرد قربانیان بمباران هیروشیما و ناکازاکی است و به احترام آنها سکوت کنید. وقتی این را گفتند من گفتم من میتوانم یک سوال بکنم؟ گفتند بله. گفتم چرا به احترام اینها سکوت میکنید؟ چرا به احترام اینها حرف نمیزنید؟ چرا فریاد نمیزنید؟ سکوت کردن چه جور احترامی است؟ به احترام اینها حرف بزنید. سوال دوم من این است که هر وقت راجع به قربانیان هیروشیما حرف میزنید از قربانیان و مفعولهای آن حرف میزنید. این مفعول مثل این که فاعل ندارد و انگار یک عده خودشان و همینطوری قربانی شدهاند و کسی آنها را قربانی نکرده است. قربانی کننده کیست؟ چرا اسم آمریکا را نمیگویید؟ باور کنید رؤسای چند دانشگاه و دپارتمانها آنجا نشسته بودند و من دیدم اینها به همدیگر نگاه میکنند. چند نفر پوزخند زدند و چند نفر نگاه کردند. یک جوانکی بود که دانشجوی دکتری بود و مجری جلسه بود. آنها را اینطوری تربیت کردهاند. ژاپن یک کشور پیشرفتهی اقتصادی است. استقلال سیاسی ندارد. نه دولت دارد، نه ارتش دارد، قانون اساسی تو را ژنرال آمریکایی روی ناو نوشت وقتی که شما تسلیم شدید. این همان ژاپنی بود که وقتی امپراطور تسلیم شد هزاران سرباز ژاپنی خودکشی کردند. بعد از تسلیم خودکشی کردند. حالا نسل جوان آنها را به این آدم تبدیل کردهاند. ایشان تنها کسی بود که جواب داد. گفت بله، حادثهی خیلی فجیعی بود ولی حتماً لازم بوده که آمریکا این کار را بکند. دانشجوی دکتری که مجری جلسه و سمینار است میگوید حتماً لازم بوده که آمریکا این کار را بکند. من آنجا گفتم این فکر و این حرف تو از بمب اتم خطرناکتر است. چون بمب هزار نفر شما را از بین برد ولی این حرفی که ایشان زد دیگر اجازه نمیدهد ملت ژاپن بلند بشود. دیگر اجازه نمیدهد شما بلند بشوید. بعد که بیرون آمدیم یکی از مسئولین آنها کنار آمد و گفت همهی ما فهمیدیم چه میگویی ولی ما نمیتوانیم مثل شما باشیم. ملت ما مثل ملت شما شجاع نیست. این عین حرف او بود. گفت حکومت ما جرئت ندارد جلوی اینها حرف بزند. اگر ما در این جلسه باشیم و مثلاً خود من همین حرفهای شما را تأیید کنم تا یک ماه دیگر من را از اینجا بر میدارند. حتی کشورهای اروپایی که ظاهراً قدرت دارند همینطور هستند. یکی از اعضای شورای شهر میلان که حقوقدان است و جزو مشاورین بعضی از وزرا و وکلای درجه اول پارلمان و دولت ایتالیا است عیناً گفت اگر اینجا کسی میخواهد به مقامات اصلی برسد و وزیر دفاع بشود و از مقامات اصلی اطلاعات و امنیت بشود سوگند رسمی به پرچم ایتالیا میخورد. بعد جلسات محدودتری با حضور ژنرالهای آمریکایی و ایتالیایی هست که باید به پرچم آمریکا هم قسم بخورد. این را باور میکنید؟ من خودم باور نکردم. گفتم واقعاً چنین چیزی میشود؟ گفت همین الان وزیر دفاع ایتالیا در محفل باید به پرچم آمریکا هم سوگند بخورد. اینطور است. از این طرف اینها قدرت حفظ خودشان را به لحاظ امنیتی ندارند. اینها اگر میتوانستند در عراق و افغانستان بمانند که میماندند. انقلاب اسلامی نگذاشت. انقلاب اسلامی غیر مستقیم پاریس و لندن و وانشنگتن را به خطر انداخت. نه خیابانها بلکه ایدئولوژی آنها را به خطر انداخته است. هنوز بعضیها در داخل میگویند ما نمیتوانیم و نمیشود. از ارزشها حرف نزن. فقط از قدرت مادی حرف بزن. حالا عبارات آنها را ببینید. این که اصل قدرت فیزیکی است، محاسبات پوزیتیویستی است، پس ما ضعیف هستیم، ارزشهای ما غیر واقعبینانه است و آنها ما را ضعیف میکند و ما سر ارزشهای هزینهی بیخود میدهیم، یک عده در داخل این را میگویند. نفوذ این است. تهدید برای ساختار قدرت ملی و بینالمللی این است. خود آنها چه میگویند؟ اینها عین عبارات آنهاست که در دانشگاههای خود برای نظامیها و برای دیپلماتها تدریس میکنند. قدرت همواره یعنی قدرت انجام کاری. قدرت یک چیز معلق روی هوا نیست. باید به یک چیزی تعلق بگیرد. یا به وجود آوردن و تداوم بخشیدن به وضعیت اموری است. همهی فرضیههای سیاسی و نظامی و اقتصادی تلویحی و تعلیقی است. یعنی شما تمام سختافزار قدرت اقتصادی، نظامی، سیاسی را داشته باشی ولی جرئت به کار بردن قدرت را نداشته باشی، قدرت نداری. قدرت سختافزاری، داشتن قدرت، امکان قدرت است. قدرت نرمافزاری اگر نباشد قدرت سختافزاری هم نداری. قدرت نرمافزاری یعنی قدرت به کار بردن قدرت و این مصیبت ماست. درست مثل قضیهی تنگهی احد است. داریم پیروز میشویم. حرفهای ما جهانی شده است. یک زمانی در ایران پرچم آمریکا را آتش میزدند و امروز در 110 کشور جهان پرچم آمریکا را آتش میزنند. در خود آمریکا پرچم آمریکا را آتش زدند. ما قوی شدهایم. این انقلاب قوی شده است. به جای این بگوییم ضعفهای خود را در روش و ابزار اصلاح کنیم و نگذاریم اختلاس و فساد اقتصادی و تعصب و برخوردهای جناحی و باندی بر ما غلبه بکند، اشکالات خودمان را برطرف کنیم. همافزایی کنیم. خود انتقادی کنیم و روشهای خود را اصلاح کنیم. به جای این کارها چسبیدهاند به این حرفها که آن هدفها مشکل داشته است، ارزشها مشکل داشته است. اصلاً جنگ سرد از درون ذهن افراد شروع میشود. در چند جمله جمعبندی کنم. اصلاً ما میخواهیم غربی باشیم. مصیبت ما این است که غربزده هستیم و در آخر غربی هم نیستیم. غربیها در خیلی از این مسائل درست حرف میزنند منتها معیارهای مادی دارند. غربزده فساد غربی را دارد و حماقت شرقی را هم دارد و این دو را با هم جمع میکند. یعنی عقلانیت ابزاری غرب را ندارد. ولی نفسانیت غربی و مفاسد غرب را دارد. این غربزده است. مصیبت ما این است. کاش غربی بودیم. کاش تصمیمگیران و تصمیمسازان ما غربی بودند. چون غربی وقتی چرتکه میاندازد همهی عوامل مؤثر را نگاه میکند و در آخر میگوید مذهب هم دخالت دارد و مذهب یک اهرم اصلی در قدرت شده است. اینجا چون ما غربزده هستیم و غربی نیستیم یک چیزهایی میگوییم که خود آنها نمیگویند. او چه میگوید؟ او میگوید تا زمانی که اهداف و وسایل همه پیشبینی نشوند، هیچ محاسبهای ممکن نیست. تا نفهمیم چه هدفی چقدر میارزد، برای چه وسیلهای چقدر باید هزینه بدهیم، محاسبه ممکن نیست. بعد میگوید اما آنچه که ما جدیداً کشف کردیم به خصوص از بعد از جنگ جهانی دوم و بالاخص بعد از انقلاب اسلامی، این متنی است که بعد از انقلاب اسلامی نوشته شده است و در دانشگاههای آنها تدریس میشود. اصلاً انقلاب ما را یک مبدأ برای تغییر بسیاری از این فرمولها میدانند و ما خودمان هنوز آنها را قبول نداریم. او میگوید بعد از انقلاب اسلامی به طور اخص که اسلام سیاسی شد و امام آمد و این کارها را کرد و دنیا را به هم ریخت دیگر دادههای مربوط به جغرافیای فیزیکی فی نفسه هیچ اهمیت سیاسی ندارد. یعنی این که چقدر سلاح داری، تانک داری، سرزمین داری، وسعت و جمعیت و منابع داری، دیگر تعیین کننده نیست. این یک درس جدیدی است که میگوید انقلاب خمینی این درس را به ما داد. این یک پدیدهی جدیدی است. ما آن را به رسمیت نشناختیم ولی دشمنان ما روی آن حساب میکنند. ما هنوز میگوییم نه. وقتی عقدهای هستیم این میشود. امام یک بخشی در وصیتنامهی خود تحت عنوان وصیت به صاحب عقدگان دارد. اصطلاح را هم خود امام جعل کرده است. وصیتی به صاحب عقدگان دارد. یک عده صاحب عقدگانی داریم که اولاً تا دشمن نگوید شما قوی هستید اینها باور نمیکنند. باید او بگوید. دیدهاید که از این طرف بعضیها هر چه میگویند این کارها شده است اینها قبول نمیکنند. وقتی که غربیها میگویند ایران در فلان قضیه پیشرفت کرده یک مرتبه به همدیگر نگاه میکنند و میگویند این را آنها گفتهاند. مثل این که پریروز اسرائیل گفت ایران به لحاظ علمی چندین برابر ما پیشرفت کرده و الان ایران از لحاظ علمی از ما قویتر است. حالا اگر اسرائیل این را نگوید، اگر به خود اینها آمار بدهند بعضیها باور نمیکنند. ولی وقتی اسرائیل میگوید یک مقدار تسلی خاطر و آرامش پیدا میکنند و میگویند بالاخره منبع موثق است. بعضی از مسئولین ما اینطور هستند. باید انگلیسی و عبری به آنها بگویند تا باور کنند که این انقلاب به اعتراف خود اینها یکی از چهار قدرت اصلی جهان است. ما دنیا را تغییر دادیم. این قضایا از پاریس تا چین تا آسیای میانه تا شمال آفریقا تا لبنان و فلسطین و چهار شکست پی در پی اسرائیل، قضیهی یمن، تزلزل حکومت آل سعود، همهی اینها کار این انقلاب است و هنوز یک عدهای این را نمیفهمند و میگویند بدبخت هستیم و داریم از بین میرویم و تمام شد. بعد خطاها و فسادهای خودمان را توجیه میکنند. درست عکس آن کاری که باید بکنیم. ما باید خودمان را فسادزدایی و اصلاح بکنیم. ابزار و وسایل و ساختارها را نباید به گند بکشیم و در درون خودمان بگندیم. حتی این جریانهای وهابی که با ما مخالف هستند یک گوشه چشمی به ما دارند. من اینها را دیدم. همین تیپهایی که بعداً شنیدم بعضی از آنها به سوریه و عراق بین داعش آمدند. چند سال پیش یک سمینار در کانادا بود. ده، بیست سال پیش بود. یک جمعی بود. سمیناری در دانشگاه تورنتو بود. یک عده از دانشگاههای آمریکا هم آمده بودند. اتفاقاً یک آقایی هم بود که گفت من جزو مشاوران و متننویسان سخنرانیهای کارتر و رئیسجمهورهای دموکرات هستم. آدم دانشمندی هم بود. من آنجا راجع به این که قرآن میفرماید قتل یک بیگناه مساوی با قتل کل بشریت است یک آیه خواندم و او خیلی خوشش آمد و خواست که سندش را بگیرد. گفتم حالا که یادم نیست این آیه کجاست ولی بعداً به شما میگویم. ولی ما غیر از این آیه یک آیههای دیگری هم داریم. حواست باشد. یعنی آیههای جهاد هم هست که آنها مربوط به شماها است. این مربوط به کشتن آدمهای بیگناه و تروریزم است. میخواهم این را بگویم که یک جمعی از این بچههای اروپایی و آمریکایی و کانادایی در آنجا بودند که دانشجوی دکتری بودند و کتابهای «رنه گنون» را میخواندند. اینها فهمیدند ما از ایران آمدهایم ما را به یک جلسهی خانگی دعوت کردند. رفتیم و دیدم ده، بیست نفر هستند که همه بچههای دکتری و استاد در رشتههای مختلف هستند. عکس سید قطب و عکس امام در خانهی آنها روی دیوار بود. سید قطب که تئوریسین اصلی اخوانیها و حتی بعضی از سلفیهاست. زمان آقای خاتمی بود که با سی.ان.ان مصاحبه کرد و گفت رئیس جمهور آمریکا یعنی آبراهام لینکن شهید است و بعد از این جریان پاکدینان تعریف کرد که میدانید اینها بیشترین قتل عام سرخپوستها را کردهاند که اینها به عنوان یک ملت مذهبی متدین آزادیخواه هستند. اینها صحبتهای ایشان را شنیده بودند. همان زمانی بود که آمریکا به افغانستان حمله کرد. در جلسه به من گفتند که پرچم اسلام تا به حال دست شما بود و از این به بعد دیگر پرچم اسلام در دست بنلادن است. یعنی تا حالا امام بود و این حرفها را میزد، حالا ادبیات شما عوض شده و پرچم اسلام از این به بعد در دست بنلادن و القاعده است. این عین حرف اوست. گفتند در دست طالبان است. تن من آنجا لرزید که اینها چه میشوند. یکی، دو سال پیش دوستان گفتند بعضی از همین بچهها به سوریه و عراق آمدهاند و در داعش با ما میجنگند. حواس شما باشد که یک بخشی از اینها مزدور هستند، یک بخشی از اینها سرویسهای جاسوسی هستند، اما اینهایی که عملیات انتحاری میکنند نیروهای ما بودند که آنها را از دست دادیم. جملهای که به من گفت این بود. گفت کاش ما در جهان اسلام یک کسی مثل خمینی داشتیم. عکس امام هم روی دیوار بود. گفت خمینی تک است و ما همه چیز او را قبول داریم. فقط حیف که شیعه است. حتی میخواهم بگویم اینها پتانسیلی بود که انقلاب ما آزاد کرد. نتوانستیم آن را مدیریت بکنیم. ما قدرت اول جهان اسلام هستیم. قدرت اول جهان اسلام تعیین کنندهی سرنوشت جهان امروز است و ما این را هنوز متوجه نیستیم. جنگ سرد به معنی نفوذ در ذهن رهبران و تصمیمگیران است. ما باید بحث کنیم چه کاری قرار است انجام بشود؟ به چه وسیلهای، چه موقع، در کجا، با کدام دسوتان و با کدام دشمنان و چه تماشاگرانی که میتوانند بازیگران بالقوه باشند. هر کس به این سوالات جواب بدهد کنش او عقلانی است. سودگرا و سوداگرا است. خودشان میگویند ما نمیتوانیم به این سوالها جواب بدهیم الا این که به انرژیهای آزاد شدهی جهان اسلام بعد از انقلاب ایران توجه کنیم. اینها بیشتر از ما اهمیت آن را فهمیدند و آمدند و همین نیرو را علیه ما به کار بستند. اینها فهمیدند قدرت ما چقدر است و قدرت بالقوهی ما را علیه ما بالفعل کردند. ما نفهمیدیم چه قدرتی داریم. هنوز هم بعضی از ما متوجه نیستیم. در اروپا اینها تقویت میشوند. صد متری ساختمان اتحادیه و پارلمان اروپا که در بلژیک است، یکی از مراکز بزرگ تبلیغ وهابیت است که آخوندهای آنها رسماً آنجا هستند. یعنی آن جادهای که از زیر به آنجا میرود و این رئیس جمهورها و مقامات را میبرد از زیر این ساختمانی رد میشود که برای آل سعود و وهابیها است. آزادی کامل دارند. وهابیها در همه جا آزادانه فعالیت میکنند و حمایت قانونی میشوند. در حالی که آخوند روی منبر چه میگوید؟ یکی از بچههای ما میگفت نماز من داشت قضا میشد و به مسجد آنها رفتم و به من گفتند نجس داخل نیا. گفتم عیبی ندارد. بگذار به من بگویند نجس. نماز من دارد قضا میشود. نمازش را خواند. بعد میگفت پای منبر آخوند آنجا نشستم و دیدم میگوید حکم این زنهایی که بیحجاب هستند اعدام است. اینهایی که سگ دست میگیرند همه محدور الدم هستند. اولاً که کدام اسلام گفته حکم بیحجابی و سگ داشتن اعدام است؟ اینها کجای اسلام است؟ ثانیاً این فرهنگ غربی است که خود اینها ترویج میکنند. ثالثاً و از همه مهمتر این که چطور در صد متری مرکز ساختمان اصلی اتحادیه و پارلمان اروپا میدانند اینها این حرفها را میزنند؟ به مسلمانهای اروپایی این حرفها را میزنند. به چه کسانی میگویند؟ اینها تمام جلسات را کنترل میکنند و در برابر اینها نمیایستند. حالا عرضم را با این عبارت ختم میکنم. متأسفانه نکات دیگر باقی ماند. الان بزرگترین نفوذ نادیده گرفتن رویکرد ارزشی و شعارهای انقلابی در بخش اعظم ادبیات روابط بینالمللی و تغییر شعارهای انقلاب است. مثلاً ما در شعارهای انقلاب هرگز کلمهای به نام تنشزدایی نداشتیم. در تمام عمر امام یا رهبری یک بار این کلمه به کار نرفت. تنشزدایی با ابرقدرتها و استکبار استفاده نشد. بله، تنشزدایی با همهی ملتها و کشورهای جهان حتماً باید انجام بشود. اصلاً تنش بیخود است و اگر تنشی هست حتماً باید تنشزدایی کرد. اما تنشزدایی با استکبار نه. یک مرتبه این یک شعار بینالمللی بشود. مسئلهی مبارزه با اسلامهراسی که واجب است. منتها کدام اسلامهراسی را میگویید؟ امام در بحثهای خود دو اسلامهراسی را مطرح کرده است. یکی میگوید اسلامهراسی میان قدرتهای استکباری که امام میگوید این خوب است و خود ما خواستهایم که این باشد. آنها باید از ما بترسند. یکی اسلامهراسی بین افکار عمومی دنیا و ملتها است که آن غلط است. این اسلامهراسی شمارهی دو را خود غرب علیه ما درست کرده و بر اساس دروغ و توهم است. این اسلامهراسی شماره دو بد است ولی اسلامهراسی شماره یک جزو اهداف این انقلاب است. وقتی صورت مسئله تغییر کرد جواب هم تغییر میکند. بعضی از سوالها غلط طرح میشود و نمیتواند جواب درستی داشته باشد. مثل دیروز دیدم در برگهی امتحان یکی از دانشگاههای علوم سیاسی ما این سوال را برای دانشجوی دکتری مطرح کرده و نوشته آیا به نظر شما غرب در تحمیل دموکراسی بر جهان اسلام موفق خواهد شد؟ آیا دموکراسی تحمیلشدنی است؟ اصلاً سوال مزخرف و سوال غلط است. یک پیشفرض غلط دارد. مثل این که الان آمریکا و غرب دلش برای دموکراسی در جهان اسلام لک زده است و نمونهی آن هم شاه ما و ال سعود بود. این جاهایی که در دست آنهاست مثل مصر همه دموکراسی است و حالا آنها نگران بقیه هستند. این را سوال آزمون امتحان دکتری کرده است که اگر طرف خوب و حزباللهی و مسلمان است بگوید نه، دموکراسی را نباید تحمیل کرد. دموکراسی را باید آرام آرام تزریق کرد. اگر هم طرف رسماً غربی است بگوید بله، دموکراسی را باید تحمیل کرد. باید بر سر بچهی بیادب زد. سوال غلط طرح میکنی. الان یک چیزهایی که ساختار قدرت ملی و بینالمللی ما را به خطر میاندازد طرح پرسشهای غلط است که نمیتوانی به آن جواب درستی بدهی. مثل این است که یک کسی بگوید ساعت من اینجا بود، حالا شما برداشتی یا شما برداشتی. سوال تو غلط است. کسی ساعت تو را برنداشته است. ولی وقتی این سوال را پذیرفتی یکی از شما دو نفر باید قبول کند که دزد است. اینها در علوم اجتماعی و تعریف ساختار قدرت سوالهای غلط طرح کردند. غرب میگوید ارزشها و نفوذ معنوی یکی از قویترین اجزای قدرت ملی و بینالمللی است. یعنی آنها الان پوزیتیویستی نگاه نمیکنند. همهی ابعاد قدرت را میبینند. چرا دیپلماسی عمومی مطرح شده است؟ چرا بحث رفت و برگشت دانشجو مطرح میشود؟ چرا امام در وصیتنامهی خود اینها را میگوید؟ یادتان باشد که به نصف وصیتنامهی امام هم عمل نمیکنند. همین مسئولین شما هم عمل نمیکنند. در وصیتنامهاش میگوید به کشورهایی که سابقهی استعماری دارند دانشجو نفرستید. این عین وصیتنامهی امام است. مخصوصاً در حوزههای دفاعی این کار را نکنید. میگوید به آمریکا و انگلیس دانشجو نفرستید. ما بیشترین دانشجو را به انگلیس فرستادیم که رفتند و آمدند. تأثیرات آن را هم در کشور دیدیم. در وصیتنامهی خود هم میگوید جنگ لعنتی، به خاطر تحمیل این جنگ و این همه صدماتی که به ما زدند و انقلاب ما را عقب نگه داشتند و از آن طرف میگوید این جنگ نعمت بود و جنگ باعث شد شما به خودتان تکیه کنید و روح الهی در شما زنده بشود. میگوید نادیده گرفتن رویکردهای ارزشی هنجاری در بخش اعظم ادبیات روابط بینالمللی پس از 1945 چه با اشکال آمریکایی و چه اشکال انگلیسی مبتنی بر این پیشفرض بود که آرمانپرستی اشتباه است و به این اشتباهات در نغلطید و بین دو جنگ ما این را تجربه کردیم. این را مربوط بدانید به اولویتها و اخلاق یک کشور و ارزشهای آن را وارد مسائل محاسبات مادی قدرت نکنید. میگوید این حرفی بود که ما تا بعد از جنگ بینالمللی دوم و تا 1945 به آن معتقد بودیم و در دانشگاههای نظامی و سیاسی به دیپلماتهای خود تدریس میکردیم. اما امروز و مخصوصاً بعد از انقلاب ایران بعد از این که اسلام که میگفتند تمام شد دوباره سکاندار اصلی در دنیا شده است. آنها هم بنیادگرایی دینی و رادیکالیسم و دین دوقبضه و دین دو آتشه است. میگوید اما امروز به این نتیجه میرسیم که نادیده گرفتن ارزشها و رویکردهای هنجاری، یعنی نه سختافزاری بلکه نرمافزاری، به دلیل تزلزل و عدم اطمینانی که بر برداشت عمومی از قدرت در غرب به وجود آمد مورد غفلت قرار گرفت. ولی آیتالله خمینی این را کشف کرد و از آن استفاده کرد. میدانید اول که امام گفت آمریکا شیطان بزرگ است، آمریکا در خیابانهای خود تابلوهایی زد و این جملههای امام را به عنوان مسخره زد که نگاه کنید اینها چقدر عقبمانده هستند و این مرتجعها میگویند آمریکا شیطان است. مثل این قبایل افریقایی که وقتی اروپاییها را میدیدند، وقتی کشتی بخار را میدیدند میگفتند شیاطین آمدند. اول به عنوان مسخره کردن جملهی امام را در ایالتهای مختلف در خیابانها گذاشتند. عکس امام را ترسناک و خشن کشیدند و زیر آن نوشتند این آدم گفته آمریکا شیطان بزرگ است. یعنی با تمدن و ارزشهای غربی فلان است. بعد از یک مدتی گفتند این عوض این که نتیجهی منفی داشته باشد نتیجهی مثبت پیدا کرده و بعد خودشان این جمله را در مورد ما به کار بردند و گفتند محور شیطنت و شرارت ایران است. یعنی دقیقاً محافظهکارها آمدند و از ادبیات خود ما استفاده کردند. آقایان بدانید این قدرتی که دو طرف آن ادای ما را در میآورد، یعنی هم جریان به اصطلاح بنیادگرای تکفیری دقیقاً ادای ما را در میآورد، من خواهش میکنم نطقهای بنلادن را با بیانیههای امام در دو، سه سال آخر عمرش مقایسه کنید. عیناً کپی کرده است. بنلادن که پدر این موج جهادی فعلی در جهان اهل سنت است 7، 8 سخنرانی دارد که کپی از روی سخنرانیها و بیانیههای امام است. فقط وسط آن شیخالاسلام ابن تیمیه فرمود و خلیفه فرمود را قاطی کرده است. داعش از همین ادبیات استفاده میکند. منتها آن را به لجن میکشد. آدمهای معمولی در خیابان را میکشد. این که حکومت جهانی اسلام باید تشکیل بشود، قدرتهای غربی باید سرنگون بشود، رژیمهای وابسته باید سرنگون بشود، حرفهای ماست. منتها اینها چه کار کردند؟ قدرت استبدادی آنها سوریه و عراق و محور مقاومت شد و نه اسرائیل و نه آمریکا و جهاد در غرب آنها هم این است که به خیابان میروند و آدمهای معمولی و بیچارهی پاریس را میکشند. قضیه را اینطور به لجن میکشند. میگوید نادیده گرفتن این ارزشها عکس شده است. حالا غرب از ارزشهای خودش حرف میزند. یک عده اینجا هنوز به مفهوم قدرت پوزیتیویستی نگاه میکنند و میگویند اگر اینقدر تانک داشته باشیم، اینقدر هواپیما داشته باشیم، قدرت داریم و اگر اینها را نداشته باشیم قدرت نداریم. مگر ما الان درگیر جنگ نظامی هستیم؟ در ضمن زمانی که ما در جنگ نظامی خود جلو میرفتیم هم زمانی بود که اسلحه نداشتیم. چیزی نداشتیم. آن زمانی بود که کسی درجه نداشت. تنها جنگ در دنیا بود که کسی درجه نداشت و بعد از جنگ درجه دادند. این هم از کارهای مخصوص ما بود. همه درجه میدهند تا در جنگ بفهمند چه کسی رئیس است و چه کسی مرئوس است. اما در جنگ ما همه برادر بودند. مثلاً در فیلمها نشان میدهند که یک رزمنده میگوید فرمانده فلان. چه کسی در جنگ به رئیس خود فرمانده میگفت؟ کسی به کسی فرمانده نمیگفت. یا میگفت علیقلی بلند شو به فلان جا برویم یا میگفت برادر فلانی. فرمانده نبوده است. اینها را از ما کپیبرداری کردهاند. آن طرف هم سران آمریکا و اروپا که در دهههای 60 و 70 میلادی افتخار میکردند که ضد مذهب و غیر مذهب هستند، مخصوصاً همین رئیسجمهورهای فرانسه و اگر کسی میخواست آبروی اینها را ببرد عکس آنها را باید میگرفت که از جلوی یک کلیسا رد شدهاند. حالا همهی اینها در مبارزات انتخاباتی یک کلیسا و یک مسجد باید بروند. چرا بعضیها نمیفهمند که قدرت ملی و بینالمللی این است که الان جهان دوقطبی شده و هر دو قطب به یک شکل ادای انقلاب ما را در میآورند. آنها از ادبیات ما استفاده میکنند و اینها از روشهای ما استفاده میکنند. از چه زمانی تا حالا آمریکا و غرب مذهبی شده است؟
و السلام علیکم و رحمت الله.
هشتگهای موضوعی